نميدونم اگه خدا هست پس چرا منو نميبينه..
خدا ؟؟؟؟
كجايي ؟؟
اصلا ميدوني منم اينجا هستم..؟
ميدوني منم بهت احتياج دارم ؟ يعني منم دارم كفر ميگم...خوب خسته شدم بس كه صدات زدم و تو اصلا جوابم نميدي
يكم بهم حق نميدي ؟ نميگي بزار يه بارم بهش حق بدم...
خدا يه سوال ؟ يعني واقعا حقم بود؟
كه اين جوري بشم؟
يعني تمام گناه من اين بود كه يكي رو دوست داشتم ؟
يعني تنها كسي كه تو اين جهان يكي رو دوست داشت من بودم؟
نه ..باورم نميشه ..نميتونم بپذيرم
دل منم شده مثل يه عروسك..هر كي ميرسه بهش دوست داره باهاش بازي كنه ...
شدم انگار عروسك چوبي ...هر جور دلشون بخواد باهام بازي ميكنن . بعد ميرن
ديروز يكي يه واقعيتي رو نشونم داد
با اينكه داد ميزدم ميگفتم همه حرفات دروغ بوده ...با اينكه 100% ميدونستم حرفاش حتي يه ذره دروغ نيست
يه چيزي رو بهم گفت كه خيلي خوب به خودم اومدم ..
بهم فهموند دروغ چيه ...
ميدوني خدا دلم واسش تنگ ميشه
... اما احساس كردم برم خيلي بهتره
نبودن من كنار اون حتي به اونم كمك ميكنه واسه رسيدن به تمام واقعيتها
اما چـــــرا ؟
دليل ميخوام
دليل اين همه بيرحمي رو ميخوام بدونم...
اينم حقم نيست ؟


:: بازدید از این مطلب : 446
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5